دوشیزه شهر سرد و تاریک

مینویسم....روزانه یا شبانه!چه فرقی دارد؟

دوشیزه شهر سرد و تاریک

مینویسم....روزانه یا شبانه!چه فرقی دارد؟

چشم ها را باید شست....

انگار نه انگار همین روزا بود که عاشقش شدم.عاشق صداقت...مهربونیاش....صداش که آرومم می کرد.واقعا انگار نه انگار.چون هنوز یه سال از عشق پاکمون نگذشته بود که کار خودشو کرد...خیلی راحت ولم کرد.به همین راحتی.اما من باز هم عاشقش موندم.یه گوشه نشستم و به خودشو عشقش نگاه می کردم که هرروز به هم نزدیک تر میشن.هرروز با خودم می گفتم این عشق نیست...مگه آدم چندبار عاشق میشه؟مگه به من نگفت عاشقمه پس این دوستیاش عشق نیست...اینا هوسه بعد یه مدت دوباره برمی گرده پیشم....اما....هرروز گذشت و هیچ فرقی نکرد.هنوزم من همون دختریم که شبا گوشیشو کنارش می ذاره و می خوابه که اگه یه وقت اون شبونه یادش کرد بتونه بهش جواب بده. 

می دونی...این روزا به عشق شک کردم...به این جمله سهراب که می گه چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید روی آوردم...فکر می کنم بهتره تعریفه عاشق رو عوض کنیم...چون دیگه عاشقی تو این دنیا وجود نداره!

انقلاب وبلاگی

یادم نمیاد کی بود اما خیلی اصرار داشتم این وبلاگو به اون بالا بالاها برسونم....همش سعی می کردم بیام چیزای قشنگ بذارم....اما خوب انگار پشتکار این چیزا تو من وجود نداره.همین چند وقت پیش می خواستم داستانمو بذارم اینجا یه عالمه آدمم بیان ازش تعریف کنن اما راستش از تب و تابش که افتادم دیگه حوصله ام نیومد بیام اینجا که فصلای بعدی رو بذارم.پس همون دو قسمت بمونه تو آرشیوم که یادم باشه من دختر بی حوصله و بی پشتکاریم. 

راستش این اولین کاری نیست که اینطوری ولش کردم.تا حالا صد تا کلاس مختلف رفتم وسطش دیگه خوشم نیومده.از کلاس فرانسه،تمبک،باله...تا همین چندوقت پیش که هندبالم رو ول کردم.  

به هرحال اومدم بگم امتحانام که تموم شد اونقدر بیکار می شم که بیشتر از الان به اینجا برسم. 

ببینمو تعریف کنم. 

واسم دعا کنید امتحانامو خوب بدم