دوشیزه شهر سرد و تاریک

مینویسم....روزانه یا شبانه!چه فرقی دارد؟

دوشیزه شهر سرد و تاریک

مینویسم....روزانه یا شبانه!چه فرقی دارد؟

چشم ها را باید شست....

انگار نه انگار همین روزا بود که عاشقش شدم.عاشق صداقت...مهربونیاش....صداش که آرومم می کرد.واقعا انگار نه انگار.چون هنوز یه سال از عشق پاکمون نگذشته بود که کار خودشو کرد...خیلی راحت ولم کرد.به همین راحتی.اما من باز هم عاشقش موندم.یه گوشه نشستم و به خودشو عشقش نگاه می کردم که هرروز به هم نزدیک تر میشن.هرروز با خودم می گفتم این عشق نیست...مگه آدم چندبار عاشق میشه؟مگه به من نگفت عاشقمه پس این دوستیاش عشق نیست...اینا هوسه بعد یه مدت دوباره برمی گرده پیشم....اما....هرروز گذشت و هیچ فرقی نکرد.هنوزم من همون دختریم که شبا گوشیشو کنارش می ذاره و می خوابه که اگه یه وقت اون شبونه یادش کرد بتونه بهش جواب بده. 

می دونی...این روزا به عشق شک کردم...به این جمله سهراب که می گه چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید روی آوردم...فکر می کنم بهتره تعریفه عاشق رو عوض کنیم...چون دیگه عاشقی تو این دنیا وجود نداره!

دوست جدید

چقدر سخته لج کردن با دوستات و تنها گشتن....اما خوشحالم!بیشتر از همیشه بیشتر از وقتی که باهم میشستم و حرف میزدیم....حداقل الان تنهایی رو پیدا کردم.....پیداش نکردم!دیگه باهاش دوست شدم.همدمم شده...درست از وقتی که تو رفتی

عالم دوشیزگی

خیره میشه به چشمام.......بی مقدمه میگه:
-از ما که گذشت اما دوشیزگیم عالمی داره ها.....

جاستین

چندوقتیست معمایی شده است.....اینکه چرا دختران ۱۴ ساله بدون استثنا عاشق جاستین بیبر میشوند و درست شب تولد ۱۵ سالگیشان با شنیدن کلمه جاستین -حالا هر جاستینی که میخواهد باشد-حالت تهوع میگیرند.....معماییست برای خودش! 

زده شدم....از این وبلاگ!چه سریع!

بنویس

میگویند نوشتیم؛ آرام شدیم،آزاد شدیم،دوست پیدا کردیم،تو هم بنویس.....

اما من مینویسم که آرام شوم.....فقط آرام!