چقدر سخته لج کردن با دوستات و تنها گشتن....اما خوشحالم!بیشتر از همیشه بیشتر از وقتی که باهم میشستم و حرف میزدیم....حداقل الان تنهایی رو پیدا کردم.....پیداش نکردم!دیگه باهاش دوست شدم.همدمم شده...درست از وقتی که تو رفتی
حالم گرفتست...از همه چی بدم میاد.از دوستام از زندیگیم....همه چی سگیه!
حالم بد میشه وقتی همه واسه پز دادن صحبت میکنن.یه چیزی میگن در حالی که نمیدونن من میفهمم اینایی که می گن اشتباهه .بابا من دیگه فهمیدم هیچی حالیتون نیست چرا هنوزم زر مفت میزنید؟
اه اصلا اعصاب ندارم!
خیره میشه به چشمام.......بی مقدمه میگه:
-از ما که گذشت اما دوشیزگیم عالمی داره ها.....
زول میزنم به چشماش.....چشمایی که بارونیه....واسه یکی دیگه....دونه دونه اشکای درشتش از اون چشمای به رنگ عسلش سر میخورن و روی گونه هاش سرسره بازی میکنن....ناخوداگاه بغض میکنم...اما بازم به خودم میگم خودتو خرد نکن!اون داره واسه یکی دیگه گریه میکنه اگه همراهیش کنی فکرای خوبی درموردت نمیکنه!فکر میکنه خودتو میخوای به زور تو دلش جا کنی...حالا که میبینی تنها شده همراهش شدی....فرصت طلبی..
همون کاریو میکنم که همیشه میکردم.....بی تفاوت از جلوش رد میشم.... بدون حتی یه نگاه بهش.....
من آرومم.....ولی قانونا من داغونم.....آره داغونم
یه گلسر داشتم خیلی دوسش داشتم.....راستشو بخواید از مادر مادربزرگم به مادربزرگم،از اون به مامانم و حدود یه سالی میشد که فرصت مراقبت از این گلسر ارزشمند به من رسیده بود....خلاصه شب و روزم با مراقبت از این میگذشت تا این که......یه روز صبح پاشدم دیدم نیست....اینور گشتم نبود....اونورو گشتم بود!
چرا بد نگاه میکنی؟چه اشکالی داره داستانا با یه اتفاق هیجانی شروع نشن،تموم نشن؟من دلم میخواد داستانم اینطوری باشه....بی سر و ته!مشکلیه؟
دوشیزه:از نظرهای تبلیغاتی متنفرم!