یادم نمیاد کی بود اما خیلی اصرار داشتم این وبلاگو به اون بالا بالاها برسونم....همش سعی می کردم بیام چیزای قشنگ بذارم....اما خوب انگار پشتکار این چیزا تو من وجود نداره.همین چند وقت پیش می خواستم داستانمو بذارم اینجا یه عالمه آدمم بیان ازش تعریف کنن اما راستش از تب و تابش که افتادم دیگه حوصله ام نیومد بیام اینجا که فصلای بعدی رو بذارم.پس همون دو قسمت بمونه تو آرشیوم که یادم باشه من دختر بی حوصله و بی پشتکاریم.
راستش این اولین کاری نیست که اینطوری ولش کردم.تا حالا صد تا کلاس مختلف رفتم وسطش دیگه خوشم نیومده.از کلاس فرانسه،تمبک،باله...تا همین چندوقت پیش که هندبالم رو ول کردم.
به هرحال اومدم بگم امتحانام که تموم شد اونقدر بیکار می شم که بیشتر از الان به اینجا برسم.
ببینمو تعریف کنم.
واسم دعا کنید امتحانامو خوب بدم
یه گلسر داشتم خیلی دوسش داشتم.....راستشو بخواید از مادر مادربزرگم به مادربزرگم،از اون به مامانم و حدود یه سالی میشد که فرصت مراقبت از این گلسر ارزشمند به من رسیده بود....خلاصه شب و روزم با مراقبت از این میگذشت تا این که......یه روز صبح پاشدم دیدم نیست....اینور گشتم نبود....اونورو گشتم بود!
چرا بد نگاه میکنی؟چه اشکالی داره داستانا با یه اتفاق هیجانی شروع نشن،تموم نشن؟من دلم میخواد داستانم اینطوری باشه....بی سر و ته!مشکلیه؟
دوشیزه:از نظرهای تبلیغاتی متنفرم!