حالم گرفتست...از همه چی بدم میاد.از دوستام از زندیگیم....همه چی سگیه!
حالم بد میشه وقتی همه واسه پز دادن صحبت میکنن.یه چیزی میگن در حالی که نمیدونن من میفهمم اینایی که می گن اشتباهه .بابا من دیگه فهمیدم هیچی حالیتون نیست چرا هنوزم زر مفت میزنید؟
اه اصلا اعصاب ندارم!
زول میزنم به چشماش.....چشمایی که بارونیه....واسه یکی دیگه....دونه دونه اشکای درشتش از اون چشمای به رنگ عسلش سر میخورن و روی گونه هاش سرسره بازی میکنن....ناخوداگاه بغض میکنم...اما بازم به خودم میگم خودتو خرد نکن!اون داره واسه یکی دیگه گریه میکنه اگه همراهیش کنی فکرای خوبی درموردت نمیکنه!فکر میکنه خودتو میخوای به زور تو دلش جا کنی...حالا که میبینی تنها شده همراهش شدی....فرصت طلبی..
همون کاریو میکنم که همیشه میکردم.....بی تفاوت از جلوش رد میشم.... بدون حتی یه نگاه بهش.....
من آرومم.....ولی قانونا من داغونم.....آره داغونم
دیشب خانه باز هم طوفانی بود....باز هم من حمله میکردم و او فقط نگاه میکرد...میگفتم و فریاد میزدم و او مثل همیشه ساکت نگاهم میکرد... میداند با این کارش اعصابم را به هم میریزد .....اما دیشب طوفانی تر از گذشته بود...چه اشکالی دارد که میخواهم مرتب باشد....چه گناهیست دعوا کردن سر لباس مرتب پوشیدن....چه عیبی دارد، منظم غذا خوردن را گوشزد کنم؟....آنقدر گفتم که کلافه شد...اما باز هم ساکت ماند.ساکته ساکت.حس میکردم دارد خفه میشود....برای اولین بار به سوی پنجره رفت و آن را باز کرد....پنجره که باز شد آن حسه لعنتیه عذاب وجدان گریبانم را گرفت....من هم داشتم خفه میشدم....مثله همیشه که پایانه دعوایمان اینطوریست به اتاقم رفتم....میدانم بالاخره به خاطر همین دعواهایم به جهنم میروم.....راستی بهای داد کشیدن سر مادر چند شعله آتش جهنم است؟
دوشیزگی:چقدر این وبلاگه جدیدم را دوست دارم.....حال و هوایش را!